یا على نام تو بر دم نه غمى ماند و نه همّى
بأبى انتَ و اُمّى
گوییا هیچ نه همّى به دلم بوده نه غمّى
بأبى انتَ و اُمّى
تو که از مرگ و حیات، این همه فخرى و مباهات
على اى قبله حاجات
گویى آن دزد شقى تیغ نیالوده به سمّى
بأبى انتَ و اُمّى
گویى آن فاجعه دشت بلا هیچ نبود است
در این غم نگشود است
سینه هیچ شهیدى نخراشیده به سُمّى
بأبى انتَ و اُمّى
حق اگر جلوه با وجهِ اَتَمَ کرده در انسان
کان نه سهل است و نه آسان
به خودِ حق که تو آن جلوه با وجهِ اَتمّى
بأبى انتَ و اُمّى
منکر عید غدیرخم و آن خطبه و تنزیل
کر و کور است و عزازیل
با کر و کور چه عید و چه غدیرى و چه خُمّى
بأبى انتَ و اُمّى
در تولاّ هم اگر سهوِ ولایت چه سفاهت
اف بر این شمِّ فقاهت
بى ولاى على و آل چه فقهى و چه شمّى
بأبى انتَ و اُمّى…
شهریار