استاد فلسفه ای منكر وجود خدا بود.
روزی دانشجوی جديدی سر كلاس اونشست .
استاد وارد شد و شروع به درس دادن كرد و در ميانه درس
باز هم منكر وجود خـدا شد و گفت : ايا در اين كلاس كسی هسـت
كه صدای خدارا شنـيده باشد ؟ كسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسـيد : در اين كــلاس كسی هست كه خدا را لمس كرده باشد ؟
دوباره كسی پاســخ نداد.
اســتاد برای ســومين بار پرسيد :
در اين كـلاس كسی هســت كه خدا را ديــده باشـد ؟
دانشجويان به هـم نگاه كردند وگفتند :نه ما نديـده ايم .
استاد با قاطــعيت گفت : " پس با ايـن وصف خداوجود ندارد."
دانشــجوی جـــديد كه با استدلال استاد به هيچ وجه موافق
نبود اجــازه خواست تا صحــبت كند .
استاد پذيــرفت .
دانشــجو از جايش برخاست و از همكلاسی هايش پرسيد:
آيا در اين كـلاس كسی هست كه صدای مغـز استاد را شنيده باشــد؟
همه ســكوت كردند .
دانشــجو پرسيد : دراين كلاس كسی هست كه مغز استاد را لمس كرده باشد؟
همچنان كسی چيـزی نگفت.
دوباره پرسيد : دراين كلاس كسی هست كه مغر استاد را ديده باشد ؟
همه گفتند : نه.
دانشجو گفت :
پس نتيجه می گيريم آقای استاد مغز ندارد !!
این دانشجو کسی جز آلبرت انشتین نبود.