چند ساعتی گذشته و او همچنان نگران به درب خانه چشم دوخته است.سرانجام بعد از ساعت ها انتظار به سر می رسد و زن همسرش را دست در دست یک بانوی جوان و زیبا می بیند.

اشک هایش روان است.شاید دلش برای چندین سال زندگی مشترک سوخته یا شاید هم عشق و علاقه به همسر این چنین چشمها یش را اشک باران کرده است.

شاید یک سیلی بتواند تسکین دل پردردش باشد...

داستان دوم

هنوز از یاد مرد جوان نرفته که چطور توانست با زور و ضرب خانواده اش را راضی به ازدواج با دختری کند که از دنیای مجازی سر در زندگی و قلب  او درآورد.دختری که در شهری کوچک زندگی می کرد و به قول خودش همدم تنهایی هایش اینترنتی بود که پنهانی و با ترس  ازپدرش، هر روز در کافی نت محله به سراغش می رفت و سر آغاز آشنایی به مردی بود که همسرش شد.

چند سال زندگی در تهران اما دختر جوان را به کلی تغییر داده و حالا گوشی مبایل آنچنانی، اینترنت همراه و شبه های اجتماعی جای همسرش را گرفته است و مرد جوان را شاکی کرده است.

تازگی ها اما مرد جوان به صحبت های تلفنی همسر جوانش مشکوک است .تلفن هایی که حتی نیمه شب ها هم اتفاق می افتند و همسرش را دچار استرس و هواس پرتی می کنند.او به یک رابطه پنهان مشکوک شده است.

داستان سوم

سال ها از زندگی زن و مرد گذشته و هر چه می گذرد از هم دور تر می شوند.حالا هر کدام زندگی خودشان را دارند  و کار خودشان را.حتی مرز بین رابطه ها هم مشخص شده است.زن هر روز با همکاران مردش وقت می گذراند و مرد نیز با دوستان خانمش مشغول است. تنها نقطه مشترک آنها

در این روزها  خانه ای است که نمی توانند از آن دل بکنند و شب ها جای خواب آنها است!خانه ای