ساواکیها هم با قیافههای مختلف وارد میشدند که بعضی از اینها را شناسایی میکردیم و بعضی فرار میکردند. اینجا نقش مرحوم آقای پرورش را نباید نادیده گرفت؛ ایشان سخنرانیهای متعدد در منزل آقای خادمی داشتند. البته خروجی این جلسات باید در سطح جامعه هم انعکاس مییافت که انقلابیون این کار را بر عهده داشتند از جمله انفجار پشت دیوار هتل عباسی بود که ساواک را به وحشت انداخت و دیگر کنترل اوضاع برای ساواک بسیار سخت شد. در همین حال تیمسار تقوی مدام به آقای خادمی تذکر میداد که این افراد را از منزلتان بیرون کنید و آیت الله خادمی هم میگفت نمیتوانم اینها را بیرون کنم. تا اینکه بالاخره ساواک، شهربانی، ژاندارمری و ارتش و شورای تامین استان به این نتیجه رسیدند که این کانون انقلاب را از هم بپاشند. روزی که ارتش خانه آقای خادمی را محاصره کرد حادثه پنج رمضان شکل گرفت.
شهید اثنی عشر روی پشت بام منزل مرحوم آیت الله خادمی به وسیله ساواک به شهادت و شهید نم نبات در خیابان ابن سینا. جنازه شهید نم نبات را تا مقابل تیکه سید العراقین بردیم و دفن کردیم و شعاردادیم بعد از آن من در محاصره ساواک سخنرانی کردم و بعد از سخنرانی در شلوغی جمعیت فرار کردم.
یک ژیان کنار خانه آقای خادمی گذاشته بودیم. آقا محسن به من گفت ساواک دنبال سه تا شیخ است که یکی از آنها تو هستی، سوئیچ را بگیر و سریع فرار کن. گفتم نه من باید در کنار مردم باشم. گفت الان وقت این حرفها نیست و هنوز کارهای زیادی داریم. سوییچ ماشین را گرفتم و یک دنده عقب گرفتم و جلوی چشم ساواک به سمت خیابان رفتم.
همان موقع خانمی را دیدم که هنوز نمیدانم چه کسی بود که چادر به کمر بسته و چماق دستش گرفته بود و زنها هم به دنبالش از چهار باغ به سمت منزل آیت الله خادمی میآمدند که جلوی ساواک را بگیرند. واقعاً شیر زنی بود و غوغایی کرد. به هر حال رمضان اتفاق بزرگی در اصفهان بود که در تاریخ ثبت شد.
اتفاق دیگری هم که در اصفهان افتاد برگزاری جلسات سخنرانی در مسجد حکیم بود که منبراول را آقای آسید محمد احمدی رفتند و به نظرم دراین جلسه بود که آقای احمدی مرگ برشاه گفتند و اوضاع به هم ریخت و ساواک حمله کرد درگیری شدیدی بین مردم و نیروهای ساواک اتفاق افتاد. بعدها امام فرمودند مرگ بر شاه دعاست. فردای آن روز فال به نام من خورده بود و من روی منبر بودم که دوباره ساواک حمله
کرد. به طور خلاصه از سال ۴۸ تا ۵۷ اتفاقات زیادی دراصفهان افتاد که نقطه اوج آن پنج رمضان بود. یکبار قرار بود شاه برود شیراز. اقای رضوانی منبری اول مسجد جامع شیراز بود که علیه شاه سخنرانی کرده بود و ساواکیها هم وسط منبر بهش تیر اندازی کرده بودند. فردای آن روز فال به نام من خورد که بروم شیراز. با آقای رحیمزاده که دانشجو بود با اتوبوس ایران پیما از اصفهان بعد از ظهر حرکت کردیم که شب برسیم شیراز و فردا صبح منبر بریم. در آباده پیاده شدیم که ناهار بخوریم. من نگاه کردم حدود بیست سی نفر لباس یک شکل دارند، فهمیدم ساواکی هستند و حلقه فیزیکی محاصره شهر شیراز را از آباده گرفته بودند. جوان همراه من رفته بود در یکی از توالتها با ماژیک درشت نوشته بود مرگ بر شاه. من هم خبر نداشتم. نشستیم تو اتوبوس که ساواکیها از عقب آمدند و شروع به فحش دادن کردند. گفتم رحیمزاده کاری کردی؟ گفت بله نوشتم مرگ برشاه. گفتم بدکاری کردم ما هدف بزرگتری داشتیم. ماژیک هم در جیبش بود. گفتم زود بنداز کف اتوبوس و با لگد انداختم رفت عقب صندلیها. ساواکیها به ما که رسیدند شروع کردند به فحش دادن. گفتم برای چی فحش میدهید؟ و با آنها درگیر شدیم. ساواک ما را از اتوبوس خارج و شروع به کتک زدن ما کرد. از آنجا به زندان عادل آباد و زندان اوین تهران افتادم. بعد از آزادی دوباره از طرف
جامعه مدرسین ماموریت گرفتم به گرگان بروم. بعد از آنجا به مشهد، قم و بندعباس رفتم. آنجا با چه مصیبتی ۱۰شب مسجد فاطمیه صحبت کردم و سه چهارتا از مراکز اسراییلی را آتش زدیم و بعد هم دستگیر شدم و به حبس ابد محکوم شدم. زندان رفتنم شاید یکی دوسال بیشتر طول نکشید اما خیلی سخت بود.
حضور همه اقشار مردم در صحنه هم در نوع خود قابل توجه بوده است
اینها خلاصه فشردهای از اتفاقات دوران انقلاب بود که بنده عنوان کردم. در مجموع باید بگویم مردم و به ویژه علمای اصفهان واقعاً نقش مهمی در پیروزی انقلاب اسلامی داشتند. آن روزها قلبهای مردم با هم بود. آنچه اهمیت دارد این است که در دوران انقلاب مردم، علما، دانشگاهیان، فرهنگیان، کسبه و خلاصه همه اقشار در صحنه بودند و با اخلاص و صادقانه در تمام صحنهها حضور داشتند. نکته قابل توجه دیگر ارتباط تنگاتنگ بین مردم و علما بسیار بود به طوری که اگر یکی از علما دستگیر میشد، انقلابی در شهر به راه میافتاد. مردم در آن دوران قدرت دشمنشناسی بالایی داشتند و به عمق فساد حکومت شاه پی برده و حضرت امام خمینی (ره) را بله عنوان رهبر خود شناخته بودند و پشت
ما مجسمه را کشیدیم پایین و سر رضا شاه دست من افتاد و من زیر بغلم گرفتم و از دست ساواک به کوچه و پس کوچههای میدان فرار کردیم و بعد از آرام شدن اوضاع بیرون آمدیم.
سر ایشان حرکت میکردند.
دستگیری در شیراز و رویارویی با آرمان و دهقان
یک بار هم موقعی که از آباده به شیراز، برای سخنرانی در مسجد یا دانشگاه شیراز میرفتم و چونقرار بود شاه به شیراز بیاید، من را دستگیر کردند.
پس از دستگیری، اولین جایی که بنده را بردند،کمیته مشترک بود. دو شکنجهگرمعروف ساواک شیراز بنام آرمان و دهقان، شروعبه بازجویی من کردند. هر دوی آنها، هم بیرحم و همدرنده بودند. هدف این ها این بود که اول حرف بگیرند،دوم روحیه را تضعیف کنند، و سوم این که بتوانند افراد راتسلیم خودشان بکنند و در نتیجه عامل آنها بشوند.
خوب یادم هست به زور مرا بر روی تختی کهفنرهای آهنی داشت بستند. کف پاهایم از لبه تختبیرون بود. همه اینها برای آن بود که هر چه رامیپرسیدند، انکار میکردم و هیچگونه اطلاعاتیکسب نکرده بودند. (دهقان و آرمان) دو تن ازشکنجهگران معروف ساواک شیراز، نوبتی با کابل بر کف پاهایم که روی لبه تختبسته بود، میزدند. هر کدام خسته میشد، کار را بهدیگری واگذار میکرد. شروع کردم به شمردن ضرباتکابل: یک ـ دو ـ ... بیست... سی و پنچ... به هفتاد کهرسیدم، ناخواسته از فشار درد بیهوش شدم. لحظهاینگذشت که شوک سختی بر بدنم وارد شد.
دست و پایم را که باز کردند، مجبورم کردند که رویهمان پاها راه بروم. توانش را نداشتم. چند ساواکی، بالگد بر سر و صورتم زدند. مرا از تخت بلند کردند و به راهرفتن واداشتند. درد پاها به ستون فقرات کمرم نیز فشارمیآورد. پاهای متورمم که بر روی زمین کشیدهمیشد، به دنبال خود لختههای خون و تکههایپوست را جای میگذاشت. در مرحله بعدی شکنجه، دودست را از پشت، به زور بهم میرساندند و گاهی اوقاتشکنجهگر پایش را از پشت فشار میداد که این دودست بهم نزدیک شوند، در این موقع درد شدیدی درکتفها و قفسه سینه شروع میشد. بعد دستبندی به دودست میزدند و از سقف آویزان
میکردند. حالت بدیبه انسان دست میداد. چون تمام امعا و احشاء و پردهدیافراگم کش میآمد. آنهایی که چاق بودند، حدود ۱۰الی ۲۰ دقیقه تحمل میکردند؛ ولی من چون لاغر اندامبودم و ورزش میکردم، کمی بیشتر تحمل کردم. در اینحین، کسی فندک روشنی را زیر محاسنم گرفت و تمامصورتم سوخت و از حال رفتم. در حالی بهوش آمدم کهشخصی کتف مرا که از حالت طبیعی خارج شده بود، بهحالت اولیه خود باز گرداند.
http://www.imna.ir/fa/doc/news/135508