نکتهها و خاطراتی از زندگی شهید مطهری
گفتههایی از همسر استاد
دائم الوضو بودن
این ویژگی استاد به خانواده و فرزندانش نیز انتقال یافته بود. ایشان از مادر استاد نقل می کرد. مرتضی یازده ساله بود که در هوای سرد زمستان، در فریمان روزی چند بار به غیر از ساعات نماز وضو می گرفت و همیشه با وضو بود که باعث حیرت من و خانواده شده بود.
گویی نوجوان یازده ساله با خدا عهدی بسته بود که تا زنده است با نور وضو وجودش را نورانی کند و از منبع نور سیراب شود به گونه ای که پسر استاد می گفت: مطهری یک لیوان آب بدون وضو نخورد و یک نقطه بدون وضو ننوشت...
همسر استاد در ادامه صحبت هایش به یاد خدا اشاره کرد و نقل می کرد که مطهری همیشه می گفت بدانید خدا ناظر اعمال شماست و از درون همه ما آگاه است. مطهری زیاد قرآن می خواند به گونه ای که به ما نیز همیشه توصیه می کرد که روزی یک حزب قرآن
بخوانیم و به روح حضرت محمد(ص) هدیه کنیم که این باعث برکت عمر و رستگاری است.
البته در ابتدا گفتند که هنوز هم با گذشت این سال ها نمی توانند از روز شهادت استاد و قضایای مربوط به آن چیزی بگویند، وی در مورد خواب هایی که دیگران در مورد شهادت استاد دیده بودند، تعریف می کند. که اولین آن ها خواب دختر خانومی که طلبه علوم حوزوی بوده و این خواب را زمان شهادت استاد دیده می باشد. خانم مطهری نقل می کردند که: مطهری در خواب آن دختر به مقامات بالایی می رسد و می گوید: من از خداوند عالم یک مقام عالی می خواستم اما این مقام متعالی و از آن اولیاء الله است همان لحظه صدایی به گوش می رسد که "تو از اولیا الله هستی".
مطهری بچه ها را خیلی دوست داشت و می توانم بگویم همان قدر که روی علمش کار می کرد روی بچه ها هم کار می کرد. فرزندان دخترش را خیلی دوست داشت و به آن ها احترام خاصی می گذاشت. ما چهار فرزند دختر و سه فرزند پسر داشتیم. مطهری دخترها را با احترام خاصی صدا می کرد. حمیده دخترم سه ساله بود که مطهری همیشه او را "حمیده خانوم" خطاب می کرد یعنی این احترام از سنین پایین بود. وقتی که بزرگتر شدند هر وقت خواستگار می آمد اول با خودشان مطرح می کرد و نظر آن ها را می پرسید و برایش مهم بود..از ملاک های ما برای انتخاب داماد، یکی تدین بود و دومی تحصیلات آنها.
مطهری کلا رابطه خوبی با مردم داشت همه به او علاقه داشتند به وضع نیازمندان رسیدگی می کرد. همیشه این افراد را شناسایی می کرد و از تجار محل می خواست که از نظر مالی این ها را تحت پوشش قرار دهند. خیلی به فکر همسایه ها بود مثلا وقتی خرید می کرد میوه بهتر را برای همسایه می برد و می گفت اگر به وضع همسایه رسیدگی نکنیم در قیامت چه جوابی داریم، بدهیم؟! اگر کسی برای خدا کار کند هم دنیایش آباد می شود و هم آخرتش... .
نظم استاد که خانم مطهری تاکید می کرد در اتاق ایشان همه چیز جای خودش بود و حتی در کوچکترین موارد بی نظمی نمی دیدم و همیشه متعجب می شدم. با تمام مشغله و فرصت کمی که داشت ولی همیشه برنامه ریزی خاصی در زندگی داشت و برای تمام امور زندگی وقت مخصوص به خودش را اختصاص می داد.
http://hejran11.blogfa.com/post-134.aspx
گفتههایی خواندنی از راننده شهید مطهری
آقای غلامرضا کریمی (راننده استاد)
با کمال افتخار میگویم آن شش سالی که ( از سال 49 تا 55) بنده راننده حاج آقا(استاد مطهری) بودم بهترین دوره زندگی من بوده است. آن موقع جوانی نوزده ساله بودم که خداوند این توفیق را به من عنایت کرد که با یکی از بزرگترین مردان معاصر این آب و خاک آشنا شوم.
بعد از گذشت این همه سال آرزوی بزرگ زندگیم این است که ای کاش دوباره آن روزها برایم تکرار میشد و اینکه هیچگاه هم تمام نمیشد!
باور کنید احساس و باورم این است که عمر مفید من همان شش سالی بود که در خدمت استاد مطهری بودم.
خستگی ناپذیر و منظم در زندگی
به عنوان کسی که سالیانی را در محضر استاد مطهری بودم، باید بگویم واقعا خستگیناپذیری ایشان برای همه ما در آن زمان الگو بود. ایشان اصلا وقت خود را به بطالت نمیگذراند و لذا برای همه اوقات خود برنامهریزی مناسبی داشت.
بزرگمنشی در رفتار استاد
یادم هست یک بار سرم را از ته زدم و یک کلاه شاپو هم به سرم گذاشتم و عینکی هم زدم. خب جوان بودم دیگر ... اما استاد هیچ چیزی در این باره که فلانی این چه تیپ و قیافهای است که به هم زدهای، به من نگفت. بعد خودم به خودم گفتم این چه تیپی بود و خیلی سریع کلاه و عینک را برداشتم.
این را گفتم که عرض کنم، رفتار استاد اینطور بود؛ مستقیم چیزی به کسی نمیگفت؛ بلکه طوری برخورد داشت که فرد خودش بداند کدام رفتارش درست است و کدام غلط.
پیادهروی استاد ترک نمیشد
برنامه روزانه ما این طور بود که ساعت هفتونیم صبح به دانشکده میرفتیم. ایشان اول صبح همیشه پیادهروی میکرد؛ به طوری که گاهی از منزلشان تا خیابان میرداماد که راه زیادی هم بود، پیاده میرفت. آنگونه که حاج خانم تعریف میکرد، منزل استاد در سالهای اول ازدواجشان در کوچه آبشار بود و بعد که به قلهک آمدند، آن خانه را به دو نفر معلول داد و نه تنها از آنها اجاره نمیگرفت، بلکه حتی در جلسات تفسیر برای اینها کمکهای مالی جمع میکرد.
صمیمیت در عین هوشمندی و زیرکی
رابطه استاد با نسل جوان بسیار صمیمانه و خودمانی بود. آن موقع خیلی از جوانها میآمدند از ایشان سوال میکردند. یادم هست یک باری که قم بودیم، یک نفر به ظاهر طلبه وسط جلسه بلند شد و از استاد سؤالی کرد به این مضمون که ما برای چی طلبه میشویم؟، آیا فقط به خاطر این که صرفا امام جماعت مسجدی شویم؟! استاد در آنجا جوابی به این فرد نداد.
برای خود من جای سؤال بود که چرا استاد جوابی نداد. بعد از جلسه در داخل ماشین که بودیم از ایشان پرسیدم که چرا جواب این جوان را ندادید؟، ایشان گفت این فرد اصلا طلبه نبود.
فکر کنم ایشان این احتمال را میداد که از نیروهای رژیم باشد. این گونه زیرکیها و تیزهوشیهای شهید مطهری در موارد متعددی برای خود من تکرار میشد.
ایشان دو بار در دوران قبل از انقلاب به زندان رفت. یادم هست یک بار چهلویک روز به طول انجامید. عوامل رژیم هم به تناوب منزل ایشان را میگشتند؛ ولی استاد خیلی تیزهوش بود و مدرکی برایشان باقی نمیگذاشت.
نماز شبی که ترک نشد!
نظم و پشتکار ایشان هم واقعا خیلی جالب و درسآموز بود، به طوری که مثلا در ایامی که مشهد بودیم سر ساعت سهونیم به حرم میرفتند. همچنین نماز شب ایشان هیچگاه ترک نمیشد. شاید برایتان جالب باشد ولو این که در برخی مسافرتها استاد ساعت یکونیم شب میخوابید، اما سر ساعت 3 بلند میشد و به عبارت دیگر خستگیهای روزانه و دیر خوابیدن هم باعث نمیشد که نظم ایشان دچار خللی شود.
یا مطالعه یا نوشتن
در طول روز بیشتر وقت استاد صرف انجام مطالعه میشد. خوابشان در طول شبانهروز بسیار کم بود یا مطالعه میکرد و یا مطلبی چیزی مینوشت.
به علت کثرت کلاسها، استاد بعضی روزها از هشت صبح تا هشت شب در دانشکده بود و برای اینکه من خسته نشوم، به من میگفت: آقای کریمی میتوانی الان بروی و هشت شب بیایی دنبالم.
در طول مسیر رفتوآمد میدیدم که همواره استاد در حال مطالعه است و به همین خاطر هم سعی میکردم طوری رانندگی کنم که ایشان اذیت نشوند و بتوانند با آرامش خاطر مطالعه کنند. چرا که به خوبی میدانستم استاد روی وقت و استفاده مناسب از کمترین وقت خود،
بسیار حساس بودند.
راستش را بخواهید من در طول این شش سال جرات نمی کردم در هنگام رانندگی تخلفی کنم؛ چون میدانستم ایشان مخالف است و چندباری هم که سرعتم بالا بود، میگفت؛ آقای کریمی عجله ای نداریم!
عصبانیت ایشان را هرگز ندیدم
اصلا برآشفته نمیشد و دعوا نمیکرد و حتی کوچکترین دخالتی هم در مسایل شخصی افراد نمیکرد.
پرهیز از تشریفات
نکته درسآموز دیگر از سیره استاد، منش سادهزیستانه ایشان بود. چند روز اولی که راننده ایشان شدم، یادم هست. وقتی در ماشین را برایشان بازوبسته میکردم، به من میگفت آقای کریمی هر کس سوار میشود، خودش دست دارد و این کارها لازم نیست.
این اخلاق و سیره استاد در سادهزیستی و پرهیز از تشریفات واقعا مثالزدنی بود. یکی دیگر از ویژگیهای بارز ایشان این بود که وقتی کاری را شروع میکرد، با صبر و پشتکار آن را به نتیجه موردنظر میرساند و از مشکلات و سختیها هم هیچگاه خسته و کلافه نمیشد.
فیلم را خودشان ندیدند!
یادم هست یک فیلمی بود به نام محلل که اگر اشتباه نکنم نصرتالله کریمی آن را ساخته بود که فیلم افتضاحی بود و در آن ایام جاروجنجال زیادی هم به راه انداخت. آن موقع استاد از یکی از دانشجویان دانشکده الهیات خواست فیلم را دیده و توضیحاتی درباره آن بدهد و حتی از من هم این کار را خواست! چرا که خودشان نمیخواستند اینگونه فیلمها را مشاهده کنند. روشن است که استاد در منزل تلویزیون نداشت و از رادیو هم فقط به اخبار آن گوش میداد.
تفریح در کنار درس و بحث لازم است
در برخی سفرها که فرزندان استاد نیز همراه ما بودند، میگفت که جایی کنار دریا یا رودخانهای ماشین را نگه دار تا بچهها شنا کنند. خود استاد هم الحق و الانصاف شناگر ماهری بود.
ایشان همیشه میگفت در کنار درسوبحث لازم است که انسان تفریح مناسب و البته به اندازهای داشته باشد.
شهید مطهری در سفرها خیلی هوای من را داشت که به من سخت نگذرد و معمولا هر جایی که میرفتیم، برای من اتاق جداگانهای میگرفت.
بعضی اوقات در طول روز هم میگفت جایی برویم چایی بخوریم. اما ایشان مراقب بود جایی که میرویم نامناسب نباشد؛ به همینخاطر بیشتر جاهای سالم و خلوت میرفتیم.
نکته جالب رفتار ایشان این بود که بسیار سنگین در کوچه و خیابان برخورد میکرد. من به یاد ندارم کسی جلوی ایشان را بگیرد و خدایناکرده بدوبیراهی بگوید. البته در داخل دانشکده الهیات بودند؛ کسانی بودند که میخواستند اهانت کنند؛ چرا که دانشجویانی از گروههای مختلف در آنجا بودند و حتی یک بار بین دانشجویان استاد و مارکسیستها درگیری شد.
نان و پنیر و سبزی و مغز گردو
از آن جا که شهید مطهری استاد تمام وقت بود، لذا برخی روزها بعدازظهر هم در دانشکده میماند و سر ظهر به من میگفت برو نان و پنیر و سبزی و مغز گردو تهیه کن. خوراک ایشان عموما همین بود. البته هر چند وقت یک باری هم به یک رستورانی که سالم و مناسب بود میرفتیم، اما بیشتر غذایمان همین نان و پنیر بود.
خضوعی کمنظیر در محضر پدر
این توفیق را داشتم که پدر ایشان را از نزدیک ببینم. باید بگویم ارتباط استاد با پدرشان بسیار صمیمانه بود. شهید مطهری حداقل سالی یک بار با ماشین به فریمان برای دیدار پدر میرفت و گاهی هم در طول سال با هواپیما به آنجا سر میزد.
وقتی پیش پدر میرفت، حالتشان بسیار با خضوع و خشوع بود. اگر کسی ایشان را در آن حال میدید، شاید نمیدانست ایشان یکی از اساتید بزرگ زمانه خود است.
دستگیری از فقرا
حضرت استاد نسبت به دستگیری از فقرا بسیار جدی و حساس بود؛ خب، آن زمان دوازدههزار تومان حقوق میگرفت. سر هر ماه، هزار تومانش را به من میداد و میگفت این مبلغ را به یکی از آقایان روحانی که دچار مشکل مالی و بیماری است، بده. حتی گاهی خودشان به او سر میزد و پول را مخفیانه میگذاشت زیر تشک بیمار!
رابطه شهید مطهری با بزرگان انقلاب
استاد مطهری در بین بزرگان انقلابی بیشتر از همه با شهید مفتح صمیمی بود. شاید به این خاطر که در دانشکده بیشتر با هم حشرونشر داشتند. البته با شهید بهشتی و شهید باهنر و آقایهاشمی فسنجانی هم ارتباط زیادی داشتند. میان استاد با مقام معظم رهبری نیز که آن موقع در مشهد بودند نیز ارتباط صمیمانهای برقرار بود.
یادم هست یک بار که به مشهد رفتیم و اتفاقا دو ماهی هم آنجا بودیم، استاد کتاب علل گرایش به مادیگری را در آنجا نوشت. در آن ایام در مشهد منزلی اجاره کرده بودیم. ایشان در آن روزها جزوههایی به من میداد تا به منزل آیت الله خامنه ای ببرم.
با آقای راشد هم خیلی صمیمی بود. اساسا ایشان به دیدوبازدید دوستان خیلی اهمیت میداد و احوال همه را میپرسید.
با این همه، این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که استاد مطهری بیشتر به دیدار علامه طباطبایی میرفت. خلاصه اینکه این رابطه استاد و شاگردی و احترامی که وجود داشت واقعا گاهی فراتر از حد تصور بود.
توجه به حیوانات و خاطرهای شنیدنی
شاید برای خیلی از مخاطبان شما جالب باشد که استاد حتی به حیوانات توجه زیادی داشت. یک بار ایشان مرا در دانشکده صدا زد و گفت کریمی ببین چرا گربه در زیر پله، مدام سروصدا میکند. من رفتم ببینم قضیه از چه قرار است، دیدم گربه زبانبسته کور است. مسأله را به حاج آقا گفتم، ایشان آن موقع پانزده ریال به من داد تا برای این گربه مقداری جگر سفید بخرم.
بعد از این که گربه سیر شد، متوجه شدم دیگر سروصدایی نمیکند. اتفاقا این زبانبسته فردا هم آمده بود آنجا که جگر سفید بخورد. بازهم برایش جگر سفید آوردیم، چند روز که گذشت و ما مدام به گربه غذا دادیم، دیدم کمکم بیناییاش را هم به دست آورد. معلوم بود به جهت گرسنگی این قدر ضعیف شده بود؛ خلاصه توجه استاد به یک گربه برای خود من بسیار جالب و پندآموز بود.
صادقانه بگویم بنده هنوز هم روح ایشان را شاهد و ناظر رفتار و زندگیم میدانم. خیلی وقتها که دلم میگیرد، یاد ایام میکنم.
درسی که از استاد گرفتم
چگونگی تربیت بچهها، حسن خلق با خانواده و مردم را من از ایشان یادگرفتم و الان در بین فامیل هم میگویند که فلانی نوع رفتار تو با بقیه فرق میکند! من میگویم بالاخره تاثیر همنشینی با استاد بزرگواری چون شهید مطهری است و این واقعا بزرگترین افتخار من بوده که در خدمت این انسان بلندمرتبه باشم.
واقعا نمیدانم چه بگویم. چهقدر ایشان را دوست دارم. اگر ایشان الان هم زنده بودند، دوست داشتم با تمام وجود و بدون هیچگونه چشمداشتی در خدمت ایشان باشم چرا که عمیقا اعتقاد دارم خدمت به این افراد، بالاترین اجر الهی را دارد.
http://hozeh.tebyan.net/newindex.aspx?pid=163918
|