ورود |عضويت
  فرهنگ و اجتماع

روایت‌هایی خواندنی از شب‌های اعدام/ناگفته‌های قصاص قاتل روح‌الله داداشی(2)

خاطره عجیب رضایت 11 نفر با تکه قندهای حضرت عباس (ع)

خاطره‌ای از این موارد دارید؟

یکی از این موارد خیلی جالب است که در نوع خودش واقعاً تکان دهنده است؛ حدود 23 سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار می‌شود، بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند؛ درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد و او متواری می‌شود؛ خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود؛ بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود 17 - 18 سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود.آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها عاشقش شده بودند.

خلاصه بعد از 17 – 18 سال، خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و 7 پسرش آمدند و در دفتر نشستند؛ فضا سنگین بود و من با مقدمه چینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند؛ همسر مقتول گفت من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده؛ به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم؛ به هر حال روی اجرای حکم مصر بود؛ من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید؛ یادم هست هوا به شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد؛ به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛ او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است؛ یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت.

 

وقت کم بود و چاره دیگری نبود؛ بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و 9 نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند؛ جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند؛ به هر حال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت من فقط یک خواسته دارم؛ من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید؛ شاگرد قاتل، گفت: 18 سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا هم تنها 10 روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا، 20 روز؛ می‌خواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این 18 سال، 20 روز دیگر هم به من فرصت بدهید؛ من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس(ع)، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم؛ امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابالفضل(ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم؛ حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابالفضل(ع) در نمی‌افتم؛ من قصاص نمی‌کنم؛ برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچ کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد؛ وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد؛ جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم؛ خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس ختم به خیر شد و دل 11 نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند...

افسوس‌های چند ساله «حاج آقا» از غیبتی که به قیمت جان یک اعدامی تمام شد

تا حالا شده از اعدام یک زندانی واقعاً ناراحت شوید؟

 

 

بارها پیش آمده؛ خدا رحمتش کند من یک مددجو داشتم به اسم میثم که از کانون اصلاح و تربیت آمده بود؛ یعنی کل عمرش را در خلاف و جرم گذرانده بود؛ به جرات می‌گویم که او آن زمان واقعاً خلاف کار بود؛ یک حرفه‌ای؛ آن موقع من مسئول دارالقرآن زندان رجایی شهر بودم؛ فضای دارالقران به قدری معنوی بود که من می‌دیدم هرچقدر بیشتر در اینجا وقت بگذارم، نتیجه بهتری در مددجوها می‌بینم؛ به هرحال اول وقت می‌آمدم و آخر شب از دارالقرآن می‌رفتم؛ آن زمان مددجوها هر روز یک جزء قرآن می‌خواندند و به برکت قرآن خواندن آن‌ها، این یک جزء خوانی هر روزه، عادت من هم شد تا از آن‌ها عقب نمانم؛ این قرآن خواندن برکات خیلی زیادی داشت و خیلی از مددجوها رفتارشان عوض شد؛ میثم هم آن زمان یکی از مددجوهای کانون بود؛ خلاصه اینجا به مرور زمان عوض شد؛ آنقدر تغییر کرد که حافظ کل قرآن شد و تمام مسئولان زندان و زندانی‌ها عاشقش شده بودند؛ خلاصه پسر خیلی خوبی شده بود و من ارتباط خیلی خوبی با او داشتم؛ یادم هست من آن زمان سه روز مرخصی گرفتم؛ شب آخر مرخصی، با من تماس گرفتند و گفتند فردا صبح اجرای حکمه؛ برای گرفتن وصیت نامه بیا؛ ساعت 5 صبح به زندان رفتم و در محل اجرای حکم نشسته بودم که اسم میثم را صدا زدند؛ تا اسم میثم را شنیدم آنقدر شوکه شدم و به هم ریختم که حد و اندازه نداشت؛ انتظار هرکسی را داشتم جز او؛ خلاصه نشد کاری برایش بکنم و او اعدام شد ولی این قضیه آنقدر برایم سخت و دردآور بود که هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها به یادش هستم و در خلوت خودم افسوس می‌خورم که چرا شب سوئیت در کنارش نبود.واقعیت این است که بعضی وقت‌ها تلاش ما برای اصلاح مددجوها آنقدر اثربخش است و تغییرات مددجوها چشمگیر است که اعدام آن‌ها باعث می‌شود حس کنی تمام تلاشت برای ساختن باغی که با خون دل به ثمر نشسته به باد رفته...

خاطره تلخ نخستین اعدام/ فحش‌هایی که حواله‌ام شد و بی‌ثمر ماند

نخستین اجرای حکمی‌ که مسئولیت صحبت با مددجو به شما سپرده شد را به خاطر دارید؟

بله؛ 15 سال پیش بود؛ یک سیدی بود که چهره‌اش هیچ وقت از خاطرم نمی‌رود؛ آن زمان من یک روحانی صفر کیلومتری بودم که نزدیک به 6 ماه بود وارد زندان شده بودم؛ آن موقع هم جوان‌تر بودم و هم به واسطه جوانی، شور و شوق زیادی در کارم داشتم؛ یادم هست که یک شب به من گفتند که فردا صبح اجرای حکم داریم و تو باید برای اجرای حکم بیایی؛ من هم گفتم بسم‌الله و صبح اول وقت رفتم در محوطه اجرای احکام؛ آن موقع خب بی‌تجربه بودم و از طرفی هم دوست داشتم جلوی اعدام آن سید را بگیرم؛ من هنوز کاملاً ریش هم نداشتم و بدون مقدمه رفتم و از خانواده صاحب دم خواستم آن سید را ببخشند و از اجرای حکم صرفنظر کنند ولی درست یادم هست که از خانواده مقتول یک حرکت زشت دیدم و چند تا فحش و بد و بیراه نصیبم شد ولی هیچ کاری از دستم برنیامد...

چرا بعضی از اعدامی‌ها زود جان می‌دهند و بعضی...؟

بعضی‌ها می‌گویند زمان اجرای حکم، جان دادن بعضی‌ها با جان دادن بعضی‌های دیگر متفاوت است...

در مواردی که من شاهد بودم، آن‌هایی که اجرای حکم را پذیرفته‌اند و اعدام را حق خودشان می‌دانسته‌اند، راحت‌تر جان می‌دهند و در لحظه اول روح از بدنشان جدا می‌شود ولی کسانی که امیدواری زیادی دارند و تقلای زیادی می‌کنند، سخت‌تر جان می‌دهند؛ البته شاید این حرف من در دنیای علم پزشکی درست نباشد ولی شاهد این حرف من دست و پا زدن آن‌ها در زمان اجرای حکم است.

 

تا به حال با اجرای احکام فرزند، خانواده یا اقوام مسئولان مواجه شدید؟

فراوان؛ ولی معمولاً من سعی می‌کنم در چنین شرایطی خودم را کنار بکشم.

شده تا به حال کسی بخواهد شما برای یکی از این افراد پارتی بازی بکنید؟

با اخلاقی که از من سراغ دارند و با توجه به نحوه برخورد من با دیگران، تا به حال پیش نیامده کسی چنین در خواستی از من داشته باشد؛ خب بالطبع در چنین شرایطی اگر در، باز باشد آن‌ها وارد می‌شوند و مثلاً می‌گویند حاج آقا ما 20 میلیون تومان به شما می‌دهیم و شما با توجه به مقبولیت‌تان برای ما رضایت بگیرید ولی خوشبختانه تا حالا برای من پیش نیامده.

تروریست‌ها و منافقین، حتی لحظه اعدام هم از جنایت‌هایشان پشیمان نمی‌شوند

حاج آقا فکر می‌کنم شما موارد متعددی از اجرای احکام تروریست‌ها را هم دیده‌اید، در این موارد تا به حال به مواردی از پشیمانی آن‌ها هم برخورد کرده‌اید که متاثر شوید؟

اصلاً یادم نمی‌آید که موردی از پشیمانی آن‌ها را دیده باشم؛ خب البته قریب این افراد جزو منافقین و فریب خورده‌هایی هستند که باور دارند مثلاً با کشتن یک آدم عمامه به سر یا فلان آدم ریش دار، وارد بهشت می‌شوند لذا خیلی از اینها نمی‌شود توقع پشیمانی داشت.

روایتی از شب اعدام قاتل مرحوم داداشی/ وقتی اسکورت پلیس جا ماند

شما در اجرای حکم قاتل روح‌الله داداشی هم حضور داشتید؛ درسته؟

 

شب اعدام او من همینجا بودم؛ به ما گفتند شب باید بمانید؛ البته از دو سه روز قبل با آن پسربچه ارتباط داشتم؛ یادم هست آن شب یک لباس مشکی به تن کرده بود؛ خیلی با او صحبت کردم و دیدم هنوز اجرای حکم را باور ندارد؛ یعنی در یک فضای 50 ــ 50 بین اجرای حکم و آزادی قرار داشت؛ به هر حال به او گفتم بیا با هم رفیق باشیم؛ من تا لحظه آخر با تو هستم و به او قول دادم از این لحظه تا زمان اجرای حکم و حتی بعد از اجرای حکم در کنارش می‌مانم؛ او هم قبول کرد و برای اینکه مطمئنش کنم به او گفتم زمان انتقالت تا پای چوبه اعدام، چشم‌هایت بسته است ولی برای اینکه مطمئن باشی کنارت هستم، هر چند ثانیه یک بار دست، پا یا هر قسمتی از بدنت را که بتوانم، فشار می‌دهم تا نشان دهم کنارت هستم؛ البته واقعاً شرایط اجرای آن حکم شرایط ویژه‌ای بود و نحوه انتقال و اسکورت قاتل روح‌الله داداشی تا پای چوبه اعدام، دغدغه مسئولان انتظامی و زندان شده بود چرا که جمعیت زیادی آمده بودند و با توجه به احساسات مردمی متأثر از قتل مرحوم داداشی، امکان داشت خدای ناکرده مردم به سمت این پسر حمله‌ور شوند و اتفاق بدی رخ دهد؛ سرانجام قرار شد که او را داخل اتومبیلی که من با لباس روحانی در آن نشسته بودم قرار دهند و به محل اجرای حکم منتقل کنند زیرا مردم تصور می‌کردند که قاتل را با الگانس‌های پلیس منتقل می‌کنند و کمتر کسی احتمال می‌داد که زندانی را با یک خودروی معمولی که یک روحانی هم در آن نشسته، به محل اجرای حکم بیاورند؛ خلاصه یادم هست در کل مسیر یا حسین یا حسین می‌گفت؛ البته بگذریم از این که اسکورت نیروی انتظامی هم از ما جا ماند و ما تنها ماندیم؛ به هر حال شرایط خاصی بود؛ یادم هست در میان ازدحام جمعیتی که تمام داربست‌ها را شکسته بودند، تا آخرین لحظه کنارش ماندم؛ حتی بعد از بالا کشیدنش...

حرف آخر حاج آقا...

نکته قابل توجه این است که باید تفاوتی میان قاتل و فردی که ذاتاً جانی و مجرم است، قائل شویم؛ بگذارید یک مقدار جزئی‌تر این موضوع را توضیح دهم؛ من یادم هست وقتی بچه بودم به قدری بچه پر شر و شوری بودم که تمامی اهالی دهی که ما در آن زندگی می‌کردیم از دستم زله بودند؛ حتی امروز هم وقتی به ده می‌روم، همبازی‌های دوره کودکی‌ام را می‌بینم که هنوز جای شکستگی روی سر و دست‌شان مانده و من هم جای شکستگی بازی‌های آن دوران روی سرم هست؛ اما نکته قابل توجه اینجا است که از یک طرف اگر بخت، یار من یا هم بازی‌های دوره کودکی‌ام نبود، ممکن بود یکی از همان بازی‌های بچه گانه به قتل منجر شود و من الان به جای روحانی زندان، یکی از مددجویان داخل زندانی باشم؛ از طرف دیگر خیلی از آن درگیری‌های کودکانه، امروز به عنوان جرم تلقی می‌شود؛ فرض کنید آن زمان به جای ریش سفیدی بزرگترها، هر روز می‌خواستند من را به کلانتری و پاسگاه ببرند؛ خب فکر می‌کنید برای نوجوانی که پایش به کلانتری و پاسگاه باز می‌شود و قبح این مسائل می‌ریزد، چه آینده‌ای متصور است؛ لذا باید با توجه به این موضوعات اولاً نگاهمان را به قاتلان عوض کنیم و به آن‌ها به چشم جانی نگاه نکنیم؛ در ثانی باید ساز و کارهای ریش سفیدی را احیا کنیم تا از میزان مجرمیت کاسته شود.

http://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/02/14/1065107

 

چهارشنبه 05 اردیبهشت ماه 1403
  نظرسنجي
نظر شما درباره وبگاه حوزه نمایندگی ولی فقیه چیست؟

 

تعداد جوابها : 795

عالی : 30%
خوب : 1%
متوسط : 1%
ضعیف : 68%

  ارسال  
  كاربران بر خط
كاربران فعال بازديد كنندگان فعال :
Visitors بازديد ها: 35
Members اعضاء: 0
مجموع كاربران مجموع: 35

بازديد ها بازديد ها :  
Visitors بازديد هاي كل: 2104262
Visitors بازديد هاي امروز: 930
Visitors بازديد هاي ديروز: 1100

فعال در اين زمان كاربران فعال:
با ذکر منبع بلامانع است
پرتال سازمان جهاد کشاورزی استان اصفهان
Ariana Informatics Group - گروه داده ورزي آريانا