توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یکراه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همانجا، گفتم:" دیشب تیربارچی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچکس نتونست ازاینجا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چهکاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دوروبر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چهکاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگهای به ذهنم نمیرسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چهکاری؟"
باحال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمیرسیم".
ــــــــــــــــــــــــــ
خاطرهای از شهید محمود کاوه/ ساکنان ملک اعظم،ص88
دستگیری ژنرال
آن موقع که صدام خیلی شهرها را بمباران میکرد،حسن نامهای به او نوشت:" اگر جناب صدام حسین ژنرال است، پس بهراحتی میتواند در دشت عباس با من و دوستان جنگآورم ملاقات کند و با هر شیوهای که میپسندد،بجنگد؛نه اینکه با بمبافکنهای اهدایی شوروی محلههای مسکونی و بیدفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد".
در جواب نامه حسن، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژهاش به دشت عباس فرستاد تا به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد.
سالها قبل در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتشهای منتخب جهاندیده بود.
آنجا گروه حسن اول شد و عراقیها هفتم شدند.
حالا در میدان جنگ حقیقی ، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و با یک طرح غافلگیرانه ژنرال عبدالحمید را قبل از رسیدنش به خاک ایران اسیر کرد!
ــــــــــــــــــــــ
خاطرهای از شهید حسن آبشناسان/ امتداد41،ص4
قربانی برای عروس خانم
مرسوم است به میمنت ازدواج، جلوی پای عروس و داماد قربانی میکنند.
این رسوم را کومله نیز اجرا میکرد، با این تفاوت که قربانیها در آنجا جوانان اسیر ایرانی بودند.
یکبار چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان کومله بردند.
پس از مراسم، آن عفریته گفت:" باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم". دستور داده شد قربانیها را بیاورند. شش نفر از مقاومترین بچههای بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن آنها 14 سال نمیشد را آوردند و تکتک از پشت، سر بریدند.
شهدای نوجوان مانند مرغ سربریده پرپر میزدند و آنها شادی و هلهله میکردند.اما این پایان ماجرا نبود.آن دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش نفر سپاهی، چهار نفر ارتشی و دو نفر روحانی را آوردند و این دوازده نفر را نیز سر بریدند. من و عده دیگری از برادران را که برای تماشا برده بودند، به حالت بیهوشی و اغما افتاده بودیم و در این وضعیت، مجدداً ما را روانهی زندان کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
حکایت فرزندان فاطمه1،ص34
این انقلاب آسان به دست نیامده. کاش از پس مسئولیت گوشهای از اینهمه جانفشانی شهدای خویش برآییم و یادمان باشد وارث چه خونها و ایثارهایی هستیم.
|