در ایام تحصیل در نجف اشرف، آیت اللّه سیدمحمد باقر شفتی، پس از
تحمل گرسنگی طولانی، مقداری پول از رفیقش قرض کرد و با این پول، فقط
توانست یک جگر بند گوسفند تهیه کند. در راه برگشت به منزل، متوجه
سگی شد که همراه بچه هایش در گوشه ای از خرابه افتاده و زوزه می
کشند. سید به این حیوان ترحّم کرده و همه جگربند را جلویش گذاشت و
سگ با ولع تمام آن را خورد و بعد سر به آسمان بلند کرد، گویا که برای سیّد
دعا می کند.
مدتی نگذشت که از زادگاه سید، یعنی شَفت کسی آمد و گفت: فلان
حاجی مرده و ثلث مال خود را برای شما باقی گذاشته است. سیّد خودش
می فرمود که: «حساب کردم و دیدم همان روز که غذای خود را جلو سگ
گرسنه گذاشتم، این وصیت در مورد من شده است». این کار نیک سید،
توفیقاتی هم در تحصیل و دانش اندوزی ایشان به دنبال داشت.
http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/3282/4627/34393