او در ادامه مي گويد: خانم چادرش را كنار زد و گفت “بچه منه” ،گفتم خانم بچه شما مشكلي داره كه او را زير چادر گرفته ايد؟زن گفت”بچه من نابيناست” و شروع به گريه كردن كرد. من خيلي تصادفي تسبيح خودم را جلوي صورت بچه گرفتم ديدم بچه در هوا تسبيح منو گرفت. تا بچه اينكار را كرد اين دو خانم شروع كردن به فرياد كشيدن و تقريباً تمام جمعيتي كه داخل صحن بودند متوجه ما شدند و ازدحام زيادي صورت گرفت.
مشتاقيان ادامه داد: بلافاصله بچه را به همراه دوخانم به دفتر شفا يافتگان بردم ، يكي از دوستان من كه بيرون از دفتر بود، منو صدا زد و گفت: ” آقاي مشتاقيان اينجا مردم ازدحام كرده اند، اگر مي شود بياييد براي آنها صحبت كنيد.” ،من با يك بلندگوي دستي بين جمعيت رفتم و درحال صحبت كردن براي آنها بودم كه يك آقايي از داخل جمعيت صدا زد كه: ” آقا اون بچه اي كه بردي بچه منه، بچه منه!”،منم مرد را به دفتر شفايافتگان بردم و از آنجايي كه آن دو خانم نمي توانستند صحبت كنند از مرد خواستم تا ماجرا را توضيح بدهد.
اين خادم حرم امام رضا(ع) ماجرا را اينگونه از زبان آن مرد تعريف مي كند:
” من كارمند ذوب آهن اصفهان هستم، بعد از چندسال بچه دار شديم و متوجه شديم كه پسر ما مشكل بينايي دارد و به پزشكان متخصص زيادي مراجعه كرديم و همه مي گفتند كه پسر شما نابيناست. حتي يك پزشك به ما اينطور گفت كه از هر يك ميليون نفر، يك نفر با اين مشكل روبروست و در ايران نيز 7 نفر اين بيماري را دارند.”
“ظهر يك روز به خانه آمدم و همسرم از من خواست تا به مشهد بيايم، از آنجاييكه براي معالجه فرزندم به شهرهاي مختلفي مثل تهران، شيراز و … سفر كرده بوديم، مشكل مالي پيدا كرده بودم و از محل كارم نيز نمي توانستم مرخصي بگيرم، از مدير قسمتي كه در آن مشغول بكار بودم خواستم تا به من مرخصي بدهد و به اوگفتم” يك دكتري در مشهد به ما نشان داده اند، مي رويم اگر به ما جواب نداد ديگر پيش هيچ دكتري نمي رويم”، در نهايت 3 روز مرخصي گرفتم و ديروز از اصفهان با اتوبوس حركت كرديم و امروز به مشهد رسيديم، وقتي وارد مشهد شديم رفتيم كه يك روز مسافرخانه اجاره كنيم كه صاحب مسافرخانه هم به ما گفت”اينهمه راه از اصفهان آمده ايد فقط براي يك روز!؟” من به او گفتم “ما فقط يك روز وقت و مهلت داريم اگر در اين يك روز امام رضا(ع) به ما جواب داد كه تا آخر عمر غلامي او را خواهم كرد، اگر جواب نداد كه ديگر هيچ جايي نمي توانيم برويم تا جواب بگيريم.”
“همان روز وارد حرم شديم و پسرم، همسرم و مادرخانمم را به پشت پنجره فولاد بردم و خودم آمدم كنار سقاخانه ايستادم، به گنبد و پرچم نگاه مي كردم و با امام رضا صحبت مي كردم و ميگفتم؛ يا امام رضا شما يك آقازاده به نام جوادالائمه داري، من هم يك پسر دارم كه نابيناست، وقتي كه پيرشدم اين پسر بايد عصاي دست من باشد، نه اينكه من دست او را بگيرم.”
“هنوز تو اين حال و هوا بودم كه شما را ديدم كه بچه منو به سمت دفتر شفايافتگان مي بردي”
اين خادم حرم مطهر امام رضا(ع) در پايان گفت: اگر با دل شكسته از اهل بيت(ع) چيزي بخواهيد، امكان ندارد كه اهل بيت(ع) دست شما را خالي رها كنند.
“كبوتري حرم انديش ديده ام در خويش”
“عروج بال و پري را كشيده ام در خويش”
“وپشت پنجره دلنواز فولادت”
“به استجابت دعايي رسيده ام در خويش”
گزارش از مسعود محقق- خبرنگار ايسنا منطقه سمنان
http://mahdishahr-adineh.ir/?p=1709