بهلول دلش ازاوضاع دنيا گرفته بود ودر گوشه خرابه اى نشسته وبه ذكر خدا مشغول بود ودر همين حال لباسهايش را از تن در آورده ووصله مى زد.
زن بى عفتى از آن جا عبور مى كرد. چشمش به بدن بهلول افتاد واورا به فحشاء دعوت كرد.
بهلول گفت: وزن دستهاى من چه قدر است؟! سپس وزن يك يك اعضاى خود را پرسيد وگفت: كدام عاقلى است كه بخاطر لذت عضو كوچكى همه اعضاى خود را در آتش جهنم بسوزاند؟!
سپس از جاى خود برخاست نعره اى كشيد و فراركرد.
http://www.modiryar.com/books-management