** همسرتان از فعالیتهای انقلابی شما آگاهی داشتند؟
بله از روز خواستگاری من همسرم را در جریان فعالیتهایم قرار داده بودم. به هر حال حق طبیعی او بود که بداند با چه شخصی ازدواج میکند. اساساً زندگی ما در آن زمان شرایط طبیعی نداشت و هر آن احتمال دستگیری و کشته شدن در این راه وجود داشت. ما هر لحظه این احتمال را میدادیم که اتفاق ناگواری برایمان رخ بدهد و صبح که از خانه بیرون میرفتیم چیز بعیدی نبود که سر از بازداشتگاههای نظام حاکم دربیاوریم و طبیعتاً این آمادگی را باید همسر نیروهای فعال انقلابی داشته باشند. حتی بعد از دستگیری حسن پرتواعلم به همسرم گفته بودم که عنقریب به سراغ من هم میآیند و برای من اظهر من الشمس بود. و خوب به سرعت این اتفاق افتاد.
وقتی پرتو اعلم میخواهد خودش را از دست ساواک رها کند و با سیلی اول همه چیز را میگوید و اذعان میدارد اگر جهانبین را دستگیر کنید همه اطلاعات را دارد و ساواک فکر میکند یک ایدئولوگ را دستگیر کرده و او اطلاعات جامعی از نهضتهای داخل و خارج کشور دارد ولی با توجه به اینکه اطلاعاتی داشتم الحمدالله رب العالمین هیچ اعترافی نکردم.
** در اثنای بازجویی این امکان برایتان مهیا نبود که ساواک را بازی بدهید. به طور مثال به بازجوها کد اشتباه بدهید. بهطور مثال شهید باهنر هنگام دستگیری به صورتی با نیروهای امنیتی رژیم برخورد میکند که آنها گمراه میشوند و در اسناد از قول ساواک نقل شده که وی یک روحانی بیسواد است و خطری برای نظام حاکم ندارد.
در مرحلهای قرار گرفته بودم که اگر هر دروغی میگفتم رفلکس و پژواکش به خودم برمیگشت. شما نمیتوانید خودتان را در آن روزها و شرایط قرار بدهید. دروغ شما یک بازتاب دارد و وارد یک مرحله جدیدی از شکنجه میشوید. آن روزها به شوخی میگفتیم النجاه فی الکذب ولی واقعاً اینچنین نبود و تنها راهی که در برابر خود داشتیم مقاومت در برابر آزار و اذیتها و شکنجهها بود.
** چه مدتی در کمیته مشترک ضد خرابکاری بودید.
با احتساب زمانی که در بیمارستان بودم تقریباً پنج ماه و نیم زندان بودم.
** شکنجهگران ساواک در چه مراکز و کشورهایی آموزش میدیدند.
اسناد نشان میدهد که در انگلیس، آمریکا و اسرائیل آموزش دیدهاند. بنا به اعترافات خودشان اینها به تناوب اعزام میشدند و دورههای بازجویی و شکنجه میدیدند و باز طبق اعترافات موجود آرش و بقیه شکنجهگران به صراحت اذعان میدارند که به آنجاها اعزام شدند و به هر حال بعد از آموزش به ایران میآمدند و مقر آنها همین کمیته مشترک ضد خرابکاری بود.
** مقداری از شکنجههایی که در آن مدت متحمل شدید را بیان کنید.
بیش از هفتاد نوع شکنجه در آن دوران مرسوم بود که نزدیک به بیست نوع از آنها در مورد من اعمال شد. در یک زمان به تاق آویزان میشدم و از پهلوی چپ و راست مورد ضربه قرار میگرفتم و پاهای من کابل میخورد. سر کابلها گره زده شده بود که هنگام اصابت به کف پا علاوه بر آنکه گوشت کف پا را میبرد تا مغز سر هم تیر میکشید و بعد هم داستان سوزاندن بدن و آپولو و سوزن داغ به زیر ناخن کردن و... بود که بازگو کردن بسیاری از آنها هم سخت و ناگوار است به هر حال مقاومت در برابر شکنجههای قرون وسطایی کار سختی بود. من را قبل از اذان صبح میآوردند بیرون و پشت اتاق بازجو نگه میداشتند باید چند ساعت در آن سرما با پاهای زخمی و برهنه میایستادم و هر کسی که از آنجا رد میشد قربه الی الله یک ضربه به ما میزدند. بعضی هم با پوتین روی پاهای من میایستادند و در آن حالت چرخی هم میزدند. بازجوی من شخصی به نام انصاری بود که به نام مستعار افضلی خوانده میشد. حسینی هم شکنجهگر بود. با تمام این اوصاف و با آن حال نزار ما با مقاومتمان بازجوها و شکنجهگرها را شکسته بودیم.
یک شب بازجو که مست بود من را خواست و دست بند به من زدند و چشمهایم را بستند و من فوقالعاده تشنه بودم از فرط تشنگی درخواست آب کردم در این هنگام صورتم خیس شد به جای آب به صورت من ادرار کرده بود. ولی به هر حال بازجو وقتی 4 ـ 5 ماه روی متهم کار کند و انواع شکنجهها را در مورد او اعمال کند و چیزی به دست نیاورد بسیار برای آنها شکننده بود و یکی از ناجوانمردانهترین حربههای آنها که کاملاً به دور از شرافت و انسانیت است این بود که یک شب که کاملاً مستأصل شده بود به من گفت تا نیم ساعت دیگه میدهم زنت را بیاورند و در برابر خودت به زنت تجاوز میکنم. ما فکر همه چیز را کرده بودیم و طاقت همه نوع شکنجه را داشتیم الا این مورد. گفتنش هم برای من سخت و طاقت فرسا است. بازجوها و شکنجهگرها دمادم ما را به فحش ناموسی و رکیکترین کلمات ممکن میبستند اما یک لحظاتی وجود دارد که نیروهای مذهبی و مبارز از درون قالب تهی میکنند و این مورد دقیقاً از همان لحظات است.
من گریهام گرفت و متوسل به حضرت زهرا شدم. آن شب مستأصل شده بودم و خودم را کاملاً بی پناه حس کردم و تنها امیدم به خداوند و ائمه اطهار بود. مقاومت در برابر آن دیگر از توان من خارج بود و خودشان باید دستم را میگرفتند. بعد از آنکه به بیبی دو عالم متوسل شدم خدا گواه است بازجو همانند حیوانی مسخ شده به من خیره شده بود و انگار لکنت زبان پیدا کرد و قادر به صحبت نبود و نیم ساعت از این ماجرا گذشت و حدود 2 نیمه شب بود که خودش را پیدا کرد و با فریاد نگهبان را صدا کرد و گفت او را ببرید پشت بند بخوابانید. خوابیدن در پشت بند برای آدمی در شرایط من با بدنی زخمی و خون آلود بسیار سخت و جانکاه بود. به نظرم نگهبان درست متوجه منظور بازجو نشد و من را برای خواب داخل بند فرستاد آن شب سلول تنگ و تاریکم برایم همچون بهشت بود.
** هنگامی که بهطور وحشیانه مورد شکنجه قرار میگرفتید آیا امیدی هم داشتید؟
زندانیانی که اعتقادات قوی مذهبی داشتند به مراتب از سایر مبارزان بیشتر دوام میآوردند. بهتر است بدانید بسیاری از بزرگان این انقلاب همچون حضرت آقا و شهیدان بهشتی، باهنر و رجائی و کسانی چون مرحوم رفسنجانی در کمیته مشترک ضد خرابکاری در بند بودند و فردی چون شهید بزرگوار رجائی حدود دو سال در آنجا محبوس بود و شدیدترین شکنجهها را تاب آورد. من به یک امر ایمان و اعتقاد قلبی داشتم. همانطور که پیشتر هم گفتم ما به آیات الهی ایمان و اعتقاد داشتیم. اینکه خداوند میفرماید: «ان وعدالله حق»؛ و یا «ان الله لایخلف المیعاد» باور قلبی ما بود. بچههای غیر مذهبی چون در آن شرایط سخت پناهگاهی برای خودشان نداشتند حداکثر یک ماه دوام میآوردند. اما بچههای مذهبی مقاومت میکردند و این کابلها برای ما رحمت بود ما برای رسیدن به آن هدف مقاوت میکردیم. چون ایمان و اعتقاد داشتیم که اسلام پیروز خواهد شد. بچههای مذهبی هدفشان هویت داشت و بسیار روشن بود و همین هم به آنها امید و انگیزه میداد و مترصد وعده الهی بودند که الحمدلله محقق شد.
** بعد از پیروزی انقلاب با افرادی که در کمیته مشترک ضد خرابکاری شما را مورد شکنجه قرار میدادند هم روبهرو شدید.
بله این اتفاق افتاد. بعد از پیروزی انقلاب در خیابانهای تهران با یکسری از دوستان در حال گشتزنی بودیم که یک افسری که اینجا بود را دیدیم. آن افسر از برخورد با ما سخت ترسیده بود و منتظر بود آنچه بر سر ما آورده را جبران کنیم.
دوستانمان میخواستند به او تعرض کنند که بنده اجازه ندادم و ما در نهایت ادب و احترام با او برخورد کردیم. ایشان را تحویل شهید رجایی دادم. در واقع نوع برخورد ما به او برگرفته از روح متعالی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی بود.
** از شخصیتهای بزرگواری که در کمیته مشترک ضد خرابکاری در بند بودند هم خاطرهای دارید.
در اینجا که ما به هیچ عنوان نمیتوانستیم همدیگر را ملاقات کنیم. اما دیماه سال 55 ما را از کمیته مشترک به زندان اوین منتقل کردند. صلیب سرخ قرار بود از این مکان بازدید کند. اینجا را رنگ کردند، زیلوها را جمع کرده و موکت انداختند. ما متوجه شدیم که خبری شده و عنقریب است که ما را منتقل کنند. همه ما را داخل ماشین کردند و به صورت کتابی در این کانتینرهای مخصوص حمل گوشت جا دادند و فکر کنم اگر در ماشین 10 دقیقه دیرتر باز میشد همگی خفه میشدیم. ما را داخل بندها کردند. بسیاری را در زندان اوین ملاقات کردم. شهید رجایی، عراقی، لاجوردی، بادامچیان، عسگراولادی و شهید کچویی آنجا بودند.
ساواک در آنجا معجونی درست کرده بود. فرض کنید رجایی و رجوی یکی در فضیلت و دیگری در رذیلت را کنار هم قرار داده بودند. روزی یکی از منافقین به طعنه از شهید رجائی خواست کاری کند که زودتر آزاد شود و آن شهید بزرگوار در جواب فقط گفت: موی سپید را فلکم رایگان نداد/ این رشته را به نقد جوانی خریدهام. به هر حال من یک ماه و نیم در اوین بودم و مجدداً به اینجا برگشتم. در برگههای بازجویی من نوشته شده ایشان شخصی است مریض الاحوال. در طول دوران زندان و شکنجه تنها توانستم به فضل پروردگار از شگردهایی که فراگرفته بودیم استفاده کنم تا دادگاهی نشوم و لذا بعد از آزادی فعالیتهای خود را از سر گرفتم اما مواظب بودم به قول معروف دم به تله ندهم؛ چون اگر مجدداً دستگیر میشدم قطعاً زنده نمیماندم.
** اگر ناگفتهای باقی مانده مایلیم تا از زبان شما بشنویم.
از آنچه بر سر من و سایر زندانیان سیاسی قبل از انقلاب آمد بیش از این چیزی نگویم بهتر است فقط باید بگویم ندایی در دلم میگفت خدا خلف وعده نمیکند. آزادی رایگان نیست من تمام آن ضربات کابل را توفیق الهی میدانم.
https://www.mashreghnews.ir/news/